پناهم باش2
ادامه داد: فکر میکردم زندگی مثل همون چیزاییه که توی فیلما نشون میدن...عاشقی وازاین مزخرفاتی که میگن.... سکوت کرد وخیره ماند ...تعادل نداشت برای حرف زدن..گاهی حرف میزد وگاهی کلامش را نصفه رها میکرد... از بی مهری های همسرش گفت...از این که کاری کرده بود تا اعتماد به نفسش از بین برود ...از اینکه نگذاشته بود با خانواده اش ارتباط داشته باشد..اینکه 1سال است خانه برادرش نرفته...اینکه همسرش توی جمع به خانواده اش اعلام کرده اگر زنم دست از پا خطا کرد دمش را بچینین(لفظی که خودش به کار برد)...میگفت من معنی این نامزد بازی های بقیه را نمیفهمم چون تجربه نکردم....میگفت:توی این چند سال 4سال مبارزه کردم وحالا چند سالی است که با خودم مبارزه...
نویسنده :
صفورا
22:34